روشنفکری
من بارها گفته ام روشنفکری در ایران بیمار، وابسته و بی ایمان متولد شد.
امام خامنه ای 74/7/25
روشنفکر، آن کسی است که با اندیشه ای که می کوشد آزاد باشد، در محیط اجتماعی، زندگی می کند. روشن بین است، آگاه است، از مسائلی آشناست که توده ی مردم و عامه ی مردم به طور طبیعی از آن آگاه نیستند، - هر اسمی روی این جمع می گذارید، بگذارید- او در جایی ایستاده است که جریانها را می بیند و می تواند آنها را بشناسد. مردم به طور طبیعی از دانستنِ آنچه او می داند، ناتوانند؛ مگر او بگوید و او بخواهد. روشنفکر باید مایه ای از روشنی را در جامعه ایجاد کند، باید پیام آور نور و روشنایی باشد، باید نقاط ابهام را بزداید، باید مغزهای مرده، مغزهای بی خبر، مغزهای ساده اندیش را که جز از طریق چشم نمی توانند پیرامون خود را بشناسند و بفهمند؛ توجیه کند؛ باید فرهنگ ساز باشد؛ معلم مردم باشد، مرشد مردم باشد. پایگاه روشنفکری، توده ی مردمند؛ همچنان که قلمرو روشنفکری هم مردمند. این نقش روشنفکر است. بهترین و متعهدترینِ روشنفکران آن کسی است که سخنش را با عملش همراه کند، اگر به میان مردم آمد، روشنگری را در کنار عمل، در کنار کاری که مردم می کنند و آنچه او منتظر بوده است که بر روشنگریِ او مترتّب بشود؛ همراه کند. این متعهد ترینِ روشنفکران است، روشنفکرِ خطرپذیر، روشنفکرِ دلسوز، روشنفکری که نازِ روشنفکری خود را بر دوش مردمی که از او بهره برده اند نگذارد، بر آنها منتی نداشته باشد که به آنها آموخته و به آنها گفته، زیرا که مردم هم به او چیزها می آموزند.
امام خامنه ای 58/7/23
من بارها گفته ام روشنفکری در ایران بیمار، وابسته و بی ایمان متولد شد.
امام خامنه ای 74/7/25
اکنون من سه نفر از این شخصیتها و پیشروان روشنفکری در ایران را اسم میآورم: میرزا ملکم خان ارمنی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، حاج سیّاح محلّاتی. این کسانی که اوّلین نشانهها و پیامهای روشنفکریِ قرن نوزدهمی اروپا را وارد ایران کردند، بهشدّت نامطمئن بودند. مثلاً میرزا ملکم خان که داعیه روشنفکری داشت و میخواست علیه دستگاه استبداد ناصرالدّینشاهی روشنگری کند، خود دلّال معامله بسیار استعماری و زیانبار «رویتر» بود!
میدانید که در بیست سال آخرِ زندگی ناصرالدّین شاه، انحصارات خارجی پدر این مملکت را درآورد. انگلیسیها میآمدند انحصاری میگرفتند - انحصار گمرکات، انحصار دخانیات، انحصار راهآهن و ... - باز روسها از آن طرف میآمدند و میگفتند شما به رقیب ما امتیاز این معامله انحصاری و این به اصطلاح تجارت را دادید، باید به ما هم بدهید؛ به آنها هم چیزی میدادند! بعدها اسم این را «موازنه مثبت» گذاشتند؛ موازنه بین روس و انگلیس در سیاست خارجی و ارتباطات اقتصادی؛ منتها بر مبنای مسابقه! یک چیزی به این قدرت بدهند، دیگری فردا بگوید چرا به من ندادید؛ اینها هم بگویند بگیر این هم مال تو! باز او بگوید مال من کم شد، بگویند این هم مال تو! ایران را به نفع خاندان سلطنت - یعنی همان ناصرالدینشاه و درباریها و هر کسی که بتواند از این سفره یغما لقمهای ببرد - غارت میکردند.
این آقای روشنفکری که به عنوان معروفترین پیامآور روشنفکری و روشنگری در ایران مطرح بود - یعنی همین میرزا ملکم خان - خودش دلّال قضیه «رویتر» بود! در همین انحصار معروف تنباکو - که میرزای شیرازی، مرجع تقلید وقت، آن را تحریم کرد و جلوِ این معامله زیانبار را گرفت - میرزا ملکم خان خودش دلّال آن بود! واقعاً یکی از دلّالیهای عمده میرزا ملکم ارمنی، همین قضیه «رژی» بود که دربار هم آن را قبول کرد. این آدم میخواهد در ایران پیامآور روشنفکری باشد؛ یعنی مردم را به آینده، به تجدّد و نوگرایی دعوت کند؛ ببینید مردم چه از آب درمیآیند!
میرزا ملکم خان ارمنی
من نمیدانم شما چقدر از تاریخ معاصر اطّلاع دارید و چقدر آن را خواندهاید. چقدر خوب است که شما در تابستان که قدری فراغت پیدا میکنید، واقعاً برنامهریزی کنید و قدری از تاریخ معاصر، از جمله همین قضیه تنباکو را مطالعه کنید. کتابهایی هم درباره این موضوع نوشته شده که مناسبت است آنها را بخوانید. البته مطالعه کتابهای امین را میگویم. بعضیها هستند که چون پای روحانیت و دین در میان است، از عنادی که با دین دارند، حاضر نیستند به افتخار به این بزرگی اعتراف کنند و آن را مطرح نمایند.
از یک بُعد دیگر، میرزا فتحعلی آخوندزاده شبیه میرزا ملکمخان است. این آخوندزاده، از خامنه است. من از خامنهای های قدیمی و بعضی از خویشاوندان خودمان چیزهای زیادی نسبت به او شنیدهام و میدانم. ایشان قبل از انقلاب اکتبر به قفقاز رفت و در روسیه سر سفره تزارها نشست و با کمک تزارها و زیر سایه آنها، به خیال خودش بنا کرد علیه دستگاه استبداد ایران مبارزه کردن! این مبارزه، مبارزه نامطمئنی بود؛ این قابل قبول نبود. اولین چیزی را هم که اینها هدف قرار میدادند، به جای اینکه بیشتر به استبداد و جهات سیاسی بپردازند، به دین و اعتقادات مردم و سنّتهای اصیل بومی میپرداختند که آن را بعداً خواهم گفت.
میرزا فتحعلی آخوند زاده
حاج سیّاح هم نمونه سوم است. او شرح حال و زندگی خودش را در سفر اروپایی نوشته است. کسی که این کتاب را بخواند، شک نمیکند که در این کتاب، به صورت سفارش شدهای سعی شده، با هرجایی که پای یک روحانیِ آزاده بزرگ در میان است، برخورد شود؛ عملاً نام او کتمان شود و ماجرای او مطرح نگردد. روشنفکری در ایران، اینگونه متولّد شد.
طبقات بعدی روشنفکری هم در ایران، طبقات مطمئنی نبودند؛ بیشتر شاهزادهها و اشراف و اعیانزادهها بودند.
امام خامنه ای 77/2/22
حاج سیاح محلاتی
ممنون از مطلب عالی....